سید محمد اشرف علوی می‏نویسد: در سفری به مصر، آهنگری را دیدم که با دست خود آهن گداخته را از کوره آهنگری بیرون می‏آورد و روی سندان می‏گذاشت و حرارت آهن به دست وی اثر نمی‏کرد. با خود گفتم این شخص، مردی صالح است که آتش به دست او کارگر نیست. ازاین‏رو، نزد آن مرد رفتم، سلام کردم و گفتم: تو را به آن خدایی که این کرامت را به تو لطف کرده است، در حق من دعایی کن.» مرد آهنگر که سخن مرا شنید، گفت: ای برادر! من آن‏گونه نیستم که تو گمان کرده‏ ای.»گفتم: ای برادر! این کاری که تو می‏کنی، جز از مردمان صالح سر نمی‏زند.» گفت:  ادامه مطلب

داستانک : مادر آفتاب

داستان : : آهنگری که دستش نمی سوخت !!

داستانک : در محضر آفتاب

تو ,آهنگری ,ای ,صالح ,مرد ,» ,ای برادر ,که تو ,به دست ,را به ,آهنگر که

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گروه زیست شناسی کردستان hwsngup سایت رسمی سیبمو فایل download panjarehitwood haftmaghz High School English talatales صرفاً جهت اطلاع!!! shahrsazi