گر تو هم با ما شوی جملگی صد می شویم ...



سال پنجم بعثت، موقع وضع حمل، خدیجه فرستاد پی چند تا از زن‌های قریش اما، هیچ‌کدام حاضر نشدند بیایند. پیغام داده بودند:"آن روز که به تو گفتیم با محمد ازدواج نکن، برای حالا بود." خدیجه از درد به خود می‌پیچید که چند تا زن وارد اتاق شدند. نشستند اطراف رخت‌خواب. چهار زن گندم‌گون، بلندبالا و باوقار. خدیجه بهت‌زده نگاه می‌کرد، یکی از آن‌ها گفت:" نترس! ما از طرف خدا برای کمک به تو آمده‌ایم من ساره، همسر ابراهیم هستم، آن یکی آسیه، دختر مزاحم، است. سمت راستی، مریم دختر عمران و مادر عیسی است. نفر چهارم کلثم، خواهر موسی است." کمک کردند فاطمه به دنیا آمد، با آب کوثر او را غسل دادند. نوزاد به حرف آمد:" أشهد آن لااله‌الا‌الله و أن أبی رسول‌الله سید‌الانبیاء و أن بعلی سید الاوصیاء و ولدی ساده الاسباط." به همه‌ی ن بهشتی سلام کرد، هر کس را با اسمش. ادامه مطلب

سید محمد اشرف علوی می‏نویسد: در سفری به مصر، آهنگری را دیدم که با دست خود آهن گداخته را از کوره آهنگری بیرون می‏آورد و روی سندان می‏گذاشت و حرارت آهن به دست وی اثر نمی‏کرد. با خود گفتم این شخص، مردی صالح است که آتش به دست او کارگر نیست. ازاین‏رو، نزد آن مرد رفتم، سلام کردم و گفتم: تو را به آن خدایی که این کرامت را به تو لطف کرده است، در حق من دعایی کن.» مرد آهنگر که سخن مرا شنید، گفت: ای برادر! من آن‏گونه نیستم که تو گمان کرده‏ ای.»گفتم: ای برادر! این کاری که تو می‏کنی، جز از مردمان صالح سر نمی‏زند.» گفت:  ادامه مطلب

گفته بودند :"فلانی پشت سرت بدگویی کرده ." دست هایش را برد بالا. گفت:"خدایا ! من بخشیدمش ، تو هم اورا ببخش "  ******************************** هر بار که می رفت آدم های تازه ای با خودش می برد. می نشست وسط بیابان ،کنار قبر ،سلام می داد به همه ی انبیاء ، خودش را می انداخت روی قبر ، سلام می کرد .  . گریه می کرد .  .  گریه می کرد .  . می گفت:"قبر جدم علی بن ابی طالب است . باید همه این جا را بشناسند و بیایند زیارت . " تا آن زمان قبر جدّش مخفی بود . ادامه مطلب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گروه معارف استان کردستان اقتساد نامه سایتی برای همه سالم زيبا فروشگاه فایل شاپ فروشگاه فایل گرین سل هیات کاراته شهرستان اقلید 49831630 فروشگاه فایل پاورپوینت درسی